اکسیژن - دکتر اشرف السادات مصباح - باید از شهر گریخت
جوجَکَم!
باید از شهر گریخت!
این جهنم نه سرای من و توست
نه هوایی که در آن
پرگشاییم به دامان افق
نه زلالی که در آن
پر بشوییم از این گرد و غبار
****
مادرم!
صبح هر روز بهار
برلب آب روان
پر و بالم را با منقارش
چه نوازش می داد!
و در آن صبح سپید
روی آن شاخه بید
با دلی پر ز امید
چه نوا سر می داد!
****
من و او رقص کنان
مست از بوی هوا
سرخوش از عطر فضا
بال بگشوده به دامان نسیم
همچنان سوی افق می رفتیم
****
اینک این ابر سیاه
بوی مسموم هوا
جویها
همه پر از گنداب
رودها خشک و بیابان و سراب
و به جای پرش نرم پرستو همه جا
غرش بال هواپیماهاست!
و فضا پر ز صداهای مهیب
که به جان و تنمان
لرزه می اندازد!
جوجَکَم!
این جهنم نه سرای من و توست
باید از شهر گریخت!
باید از شهر گریخت!
مطالب مرتبط :
نظرات شما عزیزان: